نقدی بر کتاب "تاریک ماه "

ساخت وبلاگ

دوستی از بوشهر تماس گرفت از"تاریک ماه " گفت . گفتم خوانده ام وچیزی نوشته ام و

درنقد چهارشنبه خوانده ام . طالب آن شد .

یاداشتی برکتاب" تاریکِ ماه" نوشته : منصورعلیمرادی: نشر روزنه

این گغتاردربیست وهفتمین نشست ازسلسله جلسات نقد چهارشنبه قرائت شد.

"خون برادر را از برادرمی گیرند .مرسوم منطقه است ". دختر به جای خون بست . میراثی شوم ، از باستان درد، درکوه و بیابان وصحرا . رسم منطقه و قبیله و طایفه وجهان عرفی ایلات است . داستان بلند " تاریک ماه "علیمرادی این گونه آغازمیشود . راوی دردامِ تارعنکبوت تنیده ی، نقلی خویش  است. میرجان،حالا شیفته ی روایت است. او برخلاف "شهرزاد" که روایت می کند تا مرگ را به تاخیر بیندازد ، میرجان به پیشواز مرگ می رود بی آنکه بخواهد . آیا علیمرادی آشنازدائی کرده ؟ شاید . آیا راوی فربه و شیرین زبان، بازی مرگ - روایت – مرگ را، آگاهانه انتخاب می کند ؟ جای تردید است. متن درسه سطح با ضمیریکسان روایت میشود . واگویه با خود،با گراناز،هانی غایب وخورشید میزبان و حاضر. خواننده با پردازش شنیداری این سه سطح ، پی به هویت میرجان وایل و تباراو میبرد . درحقیقت با این سه سطح میرجان ساخته میشود . میرجان،دراین سه واگویه نیل به زندگی ، شیدائی و عشق دارد . عشقی درچهار سلسله .آهو، گراناز،هانی و زندگی . اولی توسط مار جوانمرگ میشود . گراناز دررسم منطقه – خون بست- به تاراج می رود . هانی صاحب دارد و زندگی نیز با شتاب بسوی فنا و نابودی کشیده میشود . برای اولین بار راوی توسط مخاطب و نجات دهنده اش به قتل می رسد . میرجان برای خواننده ی متن صادق است اما برای خورشید شنونده گاهی ناموثق است. این دوگانگی از نکته های ظریف ودرخشان متن است . راوی خود شیفته است . جذبه وجادوی کلام ، گاهی نهان خانه ی دل را می گشاید وهمین نقطه ضعف ، پاشنه ی آشیل اوست. راویِ فربه ، مجذوب نقل خویش است . جزء به جزء، لحظه به لحظه ، نفش گیر و بی محابا می گوید . خواننده و خورشید ، مفتون کلام اوست .درحقیقت ، راوی درتله ی مخاطب با نا آگاهی دو سویه گرفتار میشود . صحرا و بیابان رسم ورسوم خود را دارد. قوانین عرفی و سنتی ، سینه به سینه ، نسل اندر نسل منتقل و گاه راهگشاه ست و گاه خشن وبیرحم وبی منطق . پناه جوئی درحمایت سردار ، رئیس خانواده ، مرسوم منطقه ونشان بزرگ زاده گی و محتشمی است . این برادر وجه الضمان آن برادراست . بی جرم وجنایت . مثل ارثیه است .اما حقیقت دارد . هست وجاری وساری ست .ضمانت اجرائی آن ؟ لوله ی تفنگ و گردن گذاری شرافت صحرا و بیابان . چیزی ، اندکی بالاترازقانون طبیعت وکویروغریزه . اما میرجان این رسم را بر نمی تاید . تاوانش ؟ مطرود میشود . حتی ازجانب ایل و تبار خود . تا حدی که برادر کوچکترش قربانی عصیان میرجان مطرود میشود ." شهرزاد " با روایت ، مرگ را به تاخیر و سپس رام میکند . اما میرجان با شتاب بی وقفه و با کلام شیرین به سوی مرگ خیز بر میدارد بی آنکه بخواهد . تلخ ترآنکه قاتل اش ، مخاطب مهربان و نجات دهنده ی اوست . آیا خورشید می داند که میرجان ِراویِ وزخمی ، قاتل برادش هست ؟ متن این را نمی گوید . اما ذهن خورشید ، جدا ازمتن کارخودش را میکند . مهر برادری بر حق مهمان نوازی ، غلبه می کند و او با پرتاب هیزم و جادوی تریاک ، آتش کلام او را به اوج می رساند تا میرجان اعتماد کند و تقدیر در روایت میرجان ، هلاکت او را به جلومی اندازد . میرجان درانتخاب شوم وتقدیر، ناگزیر، تن به شلیک میدهد و با قتل برادر خورشید و بازی روزگار ، به خانه ی خورشید میرسد .درحقیقت بازی مرگ – روایت – مرگ را سامان میدهد . خانه ی خورشید هم ایستگاه اول است هم آخر . انگارخورشید هم درفصل نهم به بعد ، درایستگاه آخر، درقلمروتردید و یقین ، میان مهمان نوازی و خون برادر ، راه حل ، خونخواهی را انتخاب میکند. اوهم میان رسم مهمان نوازی وحرمت دیرین و قاتل برادرش ، ناگزیر- تقدیر- انتقام را برمیگزیند . مرگ آهو توسط افعی ، خون بهای یاراحمد ، گراناز نازنین وجسور است . میرجان هرکجا که می رود ، حادثه درکمین اوست. تا جان بی قراراوجگرسوز زهرهلاهل شود . این جان بی قرار ، راوی دردِ باستان درد است . میرجانِ آواره که دلش برای گرگ ، همتای باستان درد ، بدنام بیابان و صحرا ، میسوزد ومدام میگوید :" ما هردو آواره ی بیابانیم " . هرکجا که می رود شرو حادثه در انتظار اوست و اگر به "میار "می رود ، رئیس رحمت ، دنبال اوست . به آهو دل می بندد ، مارنابکار نفله اش میکند . به گراناز زیبا و دلیر، دل می بازد ، اما درخون بستی نا خواسته به رسم منطقه وسنت بلوچ ، به تاراج ویغما میرود تا روح سرگردان میرجانِ ازهمه جا مطرود ، زهرهلاهل میزبان ، نوش تن زخمی وجگراوشود .آیا با وجود سنت ورسم منطقه واسب واستر وشتروتریاک وصحرا و بیابان وگله وسیاه چادر ... متن معاصر و مدرن است ؟ آری متن معاصر و مدرن است . اگر در صحرا و بیابان و کوه وکتل ، شتر و گرگ و خوف ، همزاد آدمی است ، اما ماشین تویوتای دو کابین و دوربین آلمانی ، کلاشینکف ، موتورآب لیستر، تیرباردوشیکا... مظاهر تمدن هم هست اما نه به دلیل اول و نه به دلیل دوم متن معاصر و مدرن است بلکه روایت از روال سلسله مراتب خطی تخطی و عدول کرده . راوی گاه موثق ، گاه ناموثق است .آنجا که برای خواننده روایت می کند صادق است اما زمانی که برای خورشید روایت می کند همه ی حقیقت را نمیگوید .ازطرف دیگرمتن به سمت خیر وشری گام نمی زند و تمایلی به قهرمان وضد قهرمان ندارد .متن نیل به قطعیت و ورود به عرصه ی قضاوت را ندارد . میرجان هم گریه میکند وهم میترسد . اومرگ را تقدیس نمیکند بلکه ازمرگ فرارمیکند.وقتی قطاروتفنگ دارد محکم تیر می اندازد و وقتی بی سلاح است از حادثه می گریزد. اما او تحقیر را بر نمی تابد . به اندک سواد و دانش و خط و قلم خود می بالد . محل زیر خاکی را از خورشد پنهان می کند یا روایت عشق گراناز را نمی گوید تا درمقابل تقاضای احتمالی هانی،بد چشم جلوه نکند. متن، طرح موضوع میکند و با روایت خود ، چالش ها ، تضادها ، سنت های پوسیده و واپسگرا و غریبه با عصر روشنگری را ، فرا دید خواننده می آورد وانسان معاصر را در موقعیت این سنت ها قرار میدهد . تصمیم گیری ، درتضاد میان سنت و مدرنیته را به عهده خواننده وا می گذارد .ازهمه مهم تر، ذات متن ، جوهره ی متن ، آشنازدائی متن ، نوع زبان و شیوه ی روایت ، افق ونگاه راوی و تکیه اش به درس و زندگی وعشق، آن چنان ترو تازه و زنده است که انگار روایت همین حالا اتفاق افتاده است ، بغل گوش ما ، درکرمان ،جیرفت ،رودبار، بلوچستان ما ، ایران ما . غیرازاین است نازنین میرجانِ ِمغموم . میرجانِ آواره ؟ 

نگاه امروز ...
ما را در سایت نگاه امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mebrahimmehdizadeha بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 ساعت: 10:49